
داستانک: اگر من نخوانم چه میشود؟!
گروه کر مدرسهای برای اجرای کنسرت در مرکز شهر آماده شده بود. هوا خیلی سرد بود. مردم چند ساعتی در هوای سرد منتظر ماندند.
بسیاری جمع شده بودند. رهبر ارکستر برای رهبری گروه در جای خود مستقر شد. در این میان یکی از اعضای گروه با خود گفت «در این سرما نمیتوانم آواز بخوانم. پنجاه نفر در گروه وجود دارد،باید فقط دهانم را باز و بسته کنم،کسی متوجه نمیشود»
و رهبر ارکستر کارش را شروع کرد، اما صدایی نشنید. چون آن روز همه مانند هم فکر کرده بودند:
«اگر من نخوانم چه میشود؟»
به نظر شما این داستان آشنا نیست؟
– عده ای که در انتخابات شرکت نمی کنند..
– عده ای که برای حل یک ناهنجاری اجتماعی اقدامی نمی کنند ..
– عده ای که زباله را از پنجره اتوموبیل خود به بیرون پرتاب می کنند ..
– عده ای که منتظر یک منجی از بیرون خودشان ، خانواده شان، شهرشان و کشورشان هستند تا بیاید و تمام دردها و مشکلاتشان را مثل غول چراغ جادو حل کند ..
– عده ای که برای رسیدن به اهداف و آرزوهایشان همواره منتظر رسیدن همان شنبه ی خیالی هستند ..
وجه اشتراک همه ی اینها افراد اینست: دیگرانی هستند که بار من را به دوش بکشند ..
این بزرگترین تحقیری است که یک انسان میتواند در حق خودش انجام دهد.
درحقیقت معنی آن این است که «من هیچ ارزشی ندارم» ولی در واقع وجود هرکس برای این دنیا ضروری است.
0 دیدگاه