15
اردیبهشت

داستانک : درس معلم ار بود زمزمه محبتی !

در زیر به سه داستان واقعی اشاره میکنم . داستان اول رفتار معلمی است که با رویکردی صرفا واقع بینانه و بدون هیچگونه نگرش مثبتی اتخاذ شده و معلم دوم ، به این مهارت شخصیتی رسیده که همه ی دانش آموزان توانمندند به شرط آنکه آموخته باشیم چگونه این استعداد ها را شناسایی و پرورش دهیم و سومی هم یکی از هزاران معلم عاشق ایرانی است که با کار خلاقانه اش انگیزه مضاعفی به دانش آموزان خود داده است :

داستان اول :

داستان نابغه ساختن مادر ادیسون از فرزندش

گفته اند وقتی ادیسون به مدرسه رفت، بعد از چند روز معلم کلاسشان نامه ای را به ادیسون داد و گفت آن را به مادرت بده.
مادر ادیسون نامه را باز کرد و دید نوشته: فرزندتان کودن است، مدرسه ما جای کودن ها نیست.

ولی مادر، نامه را برای ادیسون این گونه خواند: فرزند شما نابغه است مدرسه ما نمی تواند بیشتر از این آموزش دهد شما شخصا آموزش او را به عهده گیرید. و مادر ادیسون در منزل به او آموزش می دهد و با او کار می کند.
ادیسون در 13 سالگی اولین اختراعش را به ثبت می رساند.

مدتی پس از فوت مادر، یک روز ادیسون برای خود جشن تولد می گیرد و در آن جشن، صندوق خاطرات مادرش را آورده، نامه را در جمع بازکرده تا به همه بگوید که من از بچگی نابغه بودم؛ با دیدن اصل نامه شروع به گریه می کند و در آنجا او پی می برد چطور مادرش از ادیسون کودن، یک ادیسون نابغه ساخت.

داستان دوم :

تفاوت نگاه و نگرش دو معلم با یک دانش آموز :

در یکی از مدارس، معلمی دچار مشکل شد و موقتا برای یک ماه معلم جایگزینی بجای او شروع به تدریس کرد. این معلم جایگزین در یکی از کلاسها سوالی از دانش آموزی کرد که او نتوانست جواب دهد، بقیه دانش آموزان شروع به خندیدن کرده و او را مسخره می کردند. معلم متوجه شد که این دانش آموز از اعتماد بنفس پایینی برخوردار است و همواره توسط هم کلاسی هایش مورد تمسخر قرار می گیرد.

زنگ آخر فرا رسید و وقتی  دانش آموزان از کلاس خارج شدند، معلم آن دانش آموز را فرا خواند و به او برگه ای داد که بیتی شعر روی آن نوشته شده بود و از او خواست همان طور که نام خود را حفظ کرده، آن بیت شعر را حفظ کند و با هیچ کس در مورد این موضوع صحبت نکند.

در روز دوم معلم همان بیت شعر را روی تخته نوشت و به سرعت آن بیت شعر را پاک کرد و از بچه ها خواست هر کس در آن زمان کوتاه توانسته شعر را حفظ کند، دستش را بالا ببرد. هیچ کدام از دانش آموزان نتوانسته بود حفظ کند.

تنها کسی که دست خود را بالا برد و شعر را خواند همان دانش آموز دیروزی بود که مورد تمسخر بچه ها بود.

بچه ها از این که او توانسته در این فرصت کوتاه شعر را حفظ کند مات و مبهوت شدند. معلم خواست برای او کف بزنند و تشویقش کنند. در طول این یک ماه، معلم جدید هر روز همین کار را تکرار می کرد و از بچه ها می خواست تشویقش کنند و او را مورد لطف و محبت قرار می داد.

کم کم نگاه همکلاسی ها نسبت به آن دانش آموز تغییر کرد. دیگر کسی او را مسخره نمی کرد. آن دانش آموز خود نیز دارای اعتماد به نفس شد و احساس کرد دیگر  آن شخصی که همواره معلم سابقش “خِنگ ” می نامید، نیست. پس دانش آموز تمام تلاش خود را می کرد که همواره آن احساس خوبِ برتر بودن و باهوش بودن و ارزشمند بودن در نظر دیگران را حفظ کند.

آن سال با معدلی خوب قبول شد. به کلاس های بالاتر رفت. در کنکور شرکت کرد و وارد دانشگاه شد.

مدرک دکترای فوق تخصص پزشکی خود را گرفت و هم اکنون پدر پیوند کبد جهاناست.

این قصه را دکتر (علی ملک حسینی) در کتاب زندگانی خود و برای قدردانی از آن معلم که با یک حرکت هوشمندانه مسیر زندگی او را عوض نمود، نوشته.

انسان ها دو نوعند: نوع اول کلید خیر هستند. دستت را می گیرند و در بهتر شدنت کمک کرده و به تو احساس ارزشمند بودن می دهند نوع دوم انسان هایی هستند که با دیدن اولین شکستِ شخص، حس بی ارزشی و بدشانس بودن را به او منتقل می کنند. این دانش آموز میتوانست قربانی نوع دوم این انسان ها بشود که بخت با او یار بود

داستان سوم و یک نمونه از

ابتکار تحسین برانگیز بانوی معلم هرمزگانی برای شادی دانش آموزان مناطق محرم

ابتکار یک معلم در جزیره قشم باعث خوشحالی و ذوق زدگی دانش آموزان شد. این معلم به مناسبت روز جهانی کودک از بچه‌ها خواست تا روی یک پارچه نقاشی‌های خود را ترسیم کنند و در اقدامی جالب در روز دانش آموز با پوشیدن مانتویی که حالا از پارچه‌ ای که با نقاشی بچه‌ها مزین شده بود سر کلاس درس آنان را ذوق زده کرد.