10
اردیبهشت

داستانک: شیشه و آیینه هر دو از جنس شیشه اند اما..

جوان ثروتمندی نزد یک انسانی وارسته رفت و از او اندرزی برای زندگی نیک خواست. مرد او را به کنار پنجره برد و پرسید:
– “پشت پنجره چه می بینی؟”
– “آدمهایی که می آیند و می روند و گدای کوری که در خیابان صدقه می گیرد.”…
بعد آینه ی بزرگی به او نشان داد و باز پرسید:
– “در این آینه نگاه کن و بعد بگو چه می بینی.”
– “خودم را می بینم.”
– “دیگر دیگران را نمی بینی!
آینه و پنجره هر دو از یک ماده ی اولیه ساخته شده اند، شیشه. اما در آینه لایه ی نازکی از نقره در پشت شیشه قرار گرفته و در آن چیزی جز شخص خودت را نمی بینی.
این دو شیئ شیشه ای را با هم مقایسه کن. وقتی شیشه بی نیاز از نقره باشد، دیگران را می بیند و به آنها احساس محبت می کند. اما وقتی از نقره (یعنی ثروت) پوشیده می شود، تنها خودش را می بیند.
تنها وقتی ارزش داری که شجاع باشی و آن پوشش نقره ای را از جلو چشمهایت برداری تا بار دیگر بتوانی دیگران را ببینی و دوستشان بداری.”