13
اردیبهشت

مطلب: تو فقط یادم باش..

حضرت ادم وقتی داشت از بهشت بیرون میرفت:
خدا گفت:نازنینم آدم ، با تو رازی دارم…
اندکی پیشتر آی….
آدم آرامو نجیب آمد پیش…!!!
زیر چشمی به خدا مینگریست…
محو لبخند غم آلود خدا ، در دل انگار گریست…!!
گفت: نازنینم آدم ، قطره ای اشک زچشمان خداوند چکید…
یادمن باش که بس تنهایم… بغض آدم ترکید… گونه هایش لرزید…
به خدا گفت: من به اندازه ی گل های بهشت… من به اندازه ی عرش… نه… نه… به اندازه ی تنهاییت ای هستی من دوستت دارم….!!!
آدم کوله اش را برداشت….
خسته و سخت قدم برمیداشت… راهی ظلمت پرشور زمین….
زیر لبهای خدا باز شنید… نازنینم آدم….
نه به اندازه ی تنهایی من…. نه به اندازه ی گلهای بهشت ….که به اندازه یک دانه ی جو…. تو فقط یادم باش..

 

«أَلا بِذِكرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ القُلُوبُ»