
15
اردیبهشت
داستانک: هر کسی را بهر کاری ساختند
کشاورزی که زبان حیوانات را بلد بود، هر شب در مزرعه اش قدم میزد تا به حرف حیواناتش خوب گوش کند. یک شب ، گاو نر با اسب از سختی کارش درد دل میکرد:
من از صبح تا شب شخم می زنم. اصلا مهم نیست که هوا گرم است یا پاهای من خسته است یا چقدر به این گردن من فشار می آید. با این حال باید کار بکنم. اما تو یک موجود تنبلی، راحت لم میدهی و جز بردن و آوردن ارباب ار دیگری نداری!
وقت هایی هم که ارباب در شهر کار نداشته باشد تو همه اش میخوری و می خوابی. اسب بر عکس جفتک پرانی هایش پسر خوبی بود و از سر مهربانی و دلسوزی به گاو نر گفت:
خوب دوست عزیز ، تو خیلی سخت ار میکنی. می خواهی که بگویم که چطور می شود یک روز آرام و بی درد سر داشته باشی؟ صبح که ارباب می آید، به محض اینکه خیش را به گردنت می اندازد خودت را به بی حالی بزن. این طوری او فکر می کند که تو مریضی و نمیتوانی کار بکنی.
گاو نظر اسب را قبول کرد و صبح روز بعد، وقتی کشاورز دید که گاو نر مریض به نظر می رسد و نمیتواند زمین را شخم بزند، خیش را به گردن اسب بست تا آن روز اسب زمین را شخم بزند!
اسب که نیتش کمک به دوستش بود ، تمام روز مجبور شد که به جای گاو نر کار کند . شب که از بند خیش آزاد شد با پای خسته و گردنی زخمی و دلی رنجیده به آخور بازگشت. کشاورز بار دیگر در حیاط مزرعه به گوش ایستاد.
گاو شروع به صحبت کرد: تو واقعا دوست خوبی هستی چون به خاطر نصیحت عاقلانه ی تو امروز را توانستم راحت استراحت کنم .

اسب با عصبانیت جواب داد : و من احمق و ساده دل به یک دوست کمک می کنم و همه ی کارهای او را انجام می دهم!! از این به بعد فقط خودت برو و شخم بزن چون شنیدم که کشاورز به همسرش میگفت: اگر گاو دوباره مریض شد می فرستمش برای قصابی..
نتیجه گیری: اگر می خواهید به کسی کمک کنید، طوری عمل نکنید که مجبور شوید بار او را هم به دوش بکشید در حالی که این کار از توان شما ساخته نیست ..
0 دیدگاه