داستانک: رز آبی
چهار نفر از اعضاء خانواده قرار بود به مهمانی به منزل ما بیایند.همسرم سخت مشغول تهیّه و تدارک بود. پیشنهاد کردم به سوپرمارکت بروم و بعضی اقلامی را که...
چهار نفر از اعضاء خانواده قرار بود به مهمانی به منزل ما بیایند.همسرم سخت مشغول تهیّه و تدارک بود. پیشنهاد کردم به سوپرمارکت بروم و بعضی اقلامی را که...
روزي شاگردان نزد حکيم رفتند و از او پرسيدند:استاد زيبايي انسان درچيست؟ حکيم 2 کاسه کنار شاگردان گذاشت و گفت:به اين 2 کاسه نگاه کنيد … اولي از طلا...
فردی بود که همسایه ای کافر داشت. هر روز و هر شب با صدای بلند همسایه کافر را لعن و نفرین می کرد : خدایا ! جان این همسایه...
تعدادی موش آزمایشگاهی رو به استخر آبی انداختند و زمان گرفتند تا ببینند چند ساعت دوام میاورند، حداکثر زمانی که موشها توانستند دوام بیاورند 17 دقیقه بود. سری دوم...
هر روز خودتان را جلوی آینه میبینید ، ولی بعد از سالها متوجه گذر عمر ، و بالا رفتن سنتان میشوید … در مورد اخلاق و رفتارمان هم ممکن...
فرشته کنار بسترش آمد و قرصي نان برايش آورد و گفت: چيزي بخور، پهلوان رنجور! سال هاست که چيزي نخورده اي، گرسنگي از پا درت مي آورد. ما چيزي...
مغازه داري روي شيشه مغازه اش اطلاعيه اي به اين مضمون نصب كرده بود “توله هاي فروشي”. نصب اين اطلاعيه ها بهترين روش براي جلب مشتري، بخصوص مشتريان نوجوان...
آرش گفت: زمين کوچک است. تير و کماني مي خواهم تا جهان را بزرگ کنم. بهْآفريد گفت: بيا عاشق شويم. جهان بزرگ خواهد شد، بي تير و بي کمان.بهْآفريد کماني...
گل آفتابگردان رو به نور ميچرخد و آدمي رو به خدا. ما همه آفتابگردانيم. اگر آفتابگردان به خاك خيره شود و به تيرگي، ديگر آفتابگردان نيست. آفتابگردان كاشف معدن صبح است...
چشمانش پر بود از نگرانی و ترس ، لبانش می لرزید ، گیسوانش آشفته بود و خودش آشفته تر – سلام کوچولو … مامانت کجاست ؟ نگاهش که گره...
آخرین دیدگاه ها