داستانک: خداوند پژواک کردار ماست..
مردی از یکی از دره های پیرنه در فرانسه می گذشت ، که به چوپان پیری برخورد. غذایش را با او تقسیم کرد و مدت درازی درباره ی زندگی...
مردی از یکی از دره های پیرنه در فرانسه می گذشت ، که به چوپان پیری برخورد. غذایش را با او تقسیم کرد و مدت درازی درباره ی زندگی...
دیروز پس از یک هفته که مگسی در خانه ام میگشت، جنازه اش را روی میز کارم پیدا کردم. یک هفته بود که با هم زندگی میکردیم. شبها که دیر...
معنای موفقیت و تعالی این است: اینکه هوشمندان , به تو احترام بگذارند و کودکان با تو همدلی کنند، اینکه تحسین منتقدان منصف را بشنوی و خیانت دشمنان دوست...
می گویند:روزی مولانا ،شمس تبریزی را به خانه اش دعوت کرد. شمس به خانه ی جلال الدین رومی رفت و پس از این که وسائل پذیرایی میزبانش را مشاهده...
سخنرانی فراموش نشدنی ویکتور هوگو بزرگترین شاعر سده نوزدهم فرانسه و شاید بزرگترین شاعر در گستره ادبیات فرانسه در مجلس این کشور است که بعنوان یکی از تاثیر گذارترین سخنرانی های...
ﯾﮏ ﺭﻭﺯ، ﯾﮏ ﺟﺎﯾﯽ، ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ، ﺍﯾﻦ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺑﺮﺍﯼِ ﻣﺎ ﻣﯽﺍﻓﺘﺪ .. ﮐﺘﺎﺏ ﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﯽﺑﻨﺪﯾﻢ ، ﻋﯿﻨﮑﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﭼﺸﻢ ﺑﺮﻣﯿﺪﺍﺭﯾﻢ.. ﺷﻤﺎﺭﻩﺍﯼ ﺭﺍ ﮐﻪ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﯾﻢ ﻗﻄﻊ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ ﻭ...
مردی برای خود خانه ای بزرگ و زیبا خرید که حیاطی بزرگ با درختان میوه داشت. در همسایگی او خانه ای قدیمی بود که صاحبی حسود داشت که همیشه...
شب سردی بود …. پیرزن بیرون میوه فروشی زل زده بود به مردمی که میوه میخریدن … شاگرد میوه فروش تند تند پاکت های میوه رو توی ماشین مشتری...
..و حالا درست شده ام قهرمان کتابی که فقط صفحه آخرش مانده! با همان احساس والا! بند کفش ها را محکم بسته ام و با همه هوش حواسم می...
دو دوست با پای پیاده از جادهای عبور میکردند. بین راه سر موضوعی اختلاف پیدا کردند و به مشاجره پرداختند. یکی از آنها از سر خشم بر چهره دیگری...
آخرین دیدگاه ها