07
اردیبهشت

داستانک: باید از نو شروع کرد..

رفتم نشستم کنارش گفتم :
 برای چی نمیری گـُلات رو بفروشی ؟
 گفت : بفروشم که چی ؟ تا دیروز می فروختم که با پولش
آبجی مو ببرم دکتر دیشب حالش بد شد و مُرد ،
 با گریه گفت : تو می خواستی گـُل بخری ؟
 گفتم : بخرم که چی ؟ تا دیروز می خریدم برای عشقم
امروز فهمیدم باید فراموشش کنم…! اشکاشو که پاک کرد
 یه گـل بهم داد گفت :بگیر باید از نو شروع کرد
تو بدون عشقت ، من بدون خواهرم…

زندگی باید کرد

گاه با یک گل سرخ

گاه با یک دل تنگ..