
10
اردیبهشت
مطلب: قطاری به مقصد خدا..
قطاری که به مقصد خدا میرفت٬ لختی در ايستگاه دنيا توقف کرد و پيامبر رو به جهان کرد و گفت: مقصد ما خداست٬ کيست که با ما سفر کند؟
کيست که رنج و عشق توامان بخواهد؟ کيست که باور کند دنيا ايستگاهی است تنها برای گذشتن؟

قرنها گذشت اما از بيشمار آدميان جز اندکی بر آن قطار سوار نشدند. از جهان تا خدا هزار ايستگاه بود. در هر ايستگاه که قطار میايستاد٬ کسی کم میشد.
قطار میگذشت و سبک میشد. زيرا سبکی قانون راه خداست. قطاری که به مقصد خدا میرفت٬ به ايستگاه بهشت رسيد.
پيامبر فرمود: اينجا بهشت است. مسافران بهشتی پياده شوند. اما اينجا ايستگاه آخرين نيست. مسافرانی که پياده شدند٬ بهشتی شدند.
اما اندکی٬ باز هم ماندند٬ قطار دوباره راه افتاد و بهشت جا ماند. آنگاه خدا رو به مسافرانش کرد و گفت: دورود بر شما٬ راز من همين بود.
آن که مرا میخواهد٬ در ايستگاه بهشت پياده نخواهد شد.
و آن هنگام که قطار به ايستگاه آخر رسيد٬ ديگر نه قطاری بود و نه مسافری..
0 دیدگاه