
16
اردیبهشت
داستانک: مدیر خود خـــواه
مدیر خود خـــواه
یادداشت هفتگی هاشم راعی مشاور و مدرس مدیریت
یک روز مسئول فروش ، منشی و مدیر شرکت برای ناهار به سمت سلف قدم می زدند… یهو یک چراغ جادو روی زمین پیدا می کنند و روی اون رو مالش میدهند و غول چراغ ظاهر میشود.
غول میگوید: من برای هر کدوم از شما یک آرزو برآورده می کنم… منشی می پره جلو و میگه: «اول من ، اول من!… من می خوام که در هاوایی باشم ، سوار یه قایق بادبانی شیک باشم و هیچ نگرانی و غمی از دنیا نداشته باشم»… و..!
منشی ناپدید می شود.
بعد مسئول فروش می پرد جلو و می گوید: «حالا من ، حالا من!… من هم می خوام توی هاوایی کنار ساحل لم بدم ، یه ماساژور شخصی و یه منبع بی انتهای نوشیدنی داشته باشم و تمام عمرم را به خوشی بگذرانم»… و ..!
مسئول فروش هم ناپدید می شود. بعد غول به مدیر می گوید: حالا نوبت شماست. مدیر می گوید: «من می خواهم که اون دوتا بعد از ناهار توی شرکت باشند»!
0 دیدگاه