مطلب: دیالوگ ماندگار 4
مجري: فاميل دور اين برگه چيه دستته؟ فاميل: ليست کلاساييه که بچه م رو توش ثبت نام کردم،نوشتم که ساعتاشون يادم نره بده ببينم…زبان انگليسي؟ برنامه نويسي کامپيوتر!؟ فيزيک...
مجري: فاميل دور اين برگه چيه دستته؟ فاميل: ليست کلاساييه که بچه م رو توش ثبت نام کردم،نوشتم که ساعتاشون يادم نره بده ببينم…زبان انگليسي؟ برنامه نويسي کامپيوتر!؟ فيزيک...
زندگی درست مثل مکعب روبیک است…منظم کردن تمام وجه ها و چیدمان درستشان یک قهرمان می طلبد.. چون هر وجه زندگی را که می چینی …ممکن است نظم بخش...
رﻭﺯﻱ ﻳﻚ ﻣﺮﺩ ﺛﺮﻭﺗﻤﻨﺪ پسرش ﺭﺍ ﺑﻪ روستایی ﺑﺮﺩ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﻫﺪ ﻣﺮﺩﻣﻲ ﻛﻪ ﺩﺭ آنﺠﺎ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﻣﻲ ﻛﻨﻨﺪ ﭼﻘﺪﺭ ﻓﻘﻴﺮ ﻫﺴﺘﻨﺪ… آﻥ ﺩﻭ ﻳﻚ ﺷﺒﺎﻧﻪ ﺭﻭﺯ...
سال گذشته ، يك جفت كفش خريدم كه رنگش قشنگ بود اما اندكي پاهايم را آزرده مي كرد . فروشنده گفت : كمي كه بگذرد ، جا باز مي كند...
با پدرم رفتم سيرک توي صف خريد بليط يه زن وشوهر با چهار بچشون جلوي ما بودند که با هيجان زيادي در مورد شعبده بازي هايي که قرار بود...
روزی پسری همراه پدر خود سوار بر ماشینی که پدر راننده آن بود در جاده ای پرپیچ و خم مشغول حرکت بودند که ناگهان کنترل ماشین از دست پدر...
بعضی از آدم ها ترجمه شده اند. بعضی از آدم ها تجدید چاپ می شوند. بعضی از آدم ها فتو کپی آدم های دیگرند. بعضی از آدم ها نوشته...
در سال 1989 زمین لرزه هشت و دو ریشتر بیشتر مناطق آمریکا را با خاک یکسان کرد و در کمتر از چند دقیقه بیش از سی هزار کشته بر...
احساساتتان را همواره بیان کنید و افکارتان را اجرا… اگر میدانستم امروز آخرین روزی است که تو را میبینم، چنان محکم در آغوش میفشردمت تا حافظ روح تو گردم....
ﻣﺎﺩﺭﯼ ﺳﻪ ﻗﺎﺑﻠﻤﻪ ﻫﻢ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺭﻭﯼ ﺷﻌﻠﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺍﻧﻬﺎ ﺑﻪ ﻣﻘﺪﺍﺭ ﻣﺴﺎﻭﯼ ﺁﺏ ﺭﯾﺨﺖ؛ ﺩﺭ ﻇﺮﻑ ﺍﻭﻝ ﯾﮏ ﻫﻮﯾﺞ ﺩﺭ ﻇﺮﻑ ﺩﻭﻡ ﯾﮏ ﺗﺨﻢ ﻣﺮﻍ ﻭ...
آخرین دیدگاه ها