
مطلب : آزمون بلوغ در دانشگاه زندگی
آزمون بلوغ در دانشگاه زندگی
یادداشت هفتگی هاشم راعی مشاور و مدرس مدیریت
هر کسی در زندگی چیزهای ارزشمندی را از دست داده و یا ممکن است از دست بدهد.
در دنیای محدود به زمان و مکان هیچ چیز ماندگار نیست به جز عشق و نیکی و هر آنچه که بتواند با روح حمل شود و نه با جسم و ماده.
درک همین مهم یکی از درس ها و آموزه های سنگین دانشگاه زندگیست!
آنقدر می دهد و می ستاند تا یاد بگیریم وقتی که گرفت در پی حکمت آن باشیم و وقتی داد دلخوش به بودنش نباشیم و تا زمانی که هست قدرش را بدانیم و شکرگزار …
این واحد درسی آنقدر مهم است که تا پایان این سفر خاکی ادامه دارد و آخرین آزمون می شود کیفیت تحویل جان به جانان.
اگر سفر خاکی بر مدار و مسیر عشق ازلی و ابدی باشد کیفیتش می شود آنچه که حضرت حافظ به تصویر می کشد از آخرین آزمون زندگی؛
این جان عافیت که به حافظ سپرد دوست
روزی رخش ببینم و تسلیم وی کنم …
داستان فردی که خودکارش تمام شد و ترک تحصیل کرد را بارها شنیده ایم و حتما با خودمان هم گفتیم عجب آدمهایی پیدا می شوند!
اما این داستان آشنا داستان همه ماست.
و خودکار استعاره از چیزهاییست که در اختیارمان است و با آن بر دفتر روزگار مشق می نویسیم.
همیشه از خودتان بپرسید اگر آنچه که به آن تعلق خاطر دارید از شما گرفته شود چه خواهد شد؟!
آیا توان ادامه راه را دارید یا همانجا منتظر می مانید؟
آنچه که از اسباب دنیوی در اختیار ماست، همه و همه امانتست.
از ثروت و مکنت و مقام و منصب گرفته تا …
نشانه ی بلوغ روحی درک این مهم است که آگاهانه و همیشه آماده تحویل امانت ها باشیم.
تنها سود این امانت داری برای ما اینست که با آنچه که در اختیارمان به امانت گذارده اند چیزهایی را بدست آوریم که بتوانیم با روح خود حمل کنیم.
مثل نیکی و محبت و …
و در این میان عشق، اکسیر تبدیل تمام اسباب و وسایل عاریتی دنیوی به ارزشها و گنجینه های قابل حمل بوسیله روح است…
روز و روزگارتان سرشار از نیکی و نیک خواهی
هاشم راعی /مشاور و مدرس مدیریت و طراح دوره Mini MBA ۱۰x۱۰
زندگی زیباست چشمی باز کن
گردشی در کوچه باغ راز کن
هر که عشقش در تماشا نقش بست
عینک بدبینی خود را شکست
علت عاشق ز علت ها جداست
عشق اسطرلاب اسرار خداست
من میان جسم ها جان دیده ام
درد را افکنده درمان دیده ام
دیده ام بر شاخه احساس ها
می تپد دل در شمیم یاس ها
زندگی موسیقی گنجشک هاست
زندگی باغ تماشای خداست
گر تو را نور یقین پیدا شود
می تواند زشت هم زیبا شود
حال من در شهر احساسم گم است
حال من عشق تمام مردم است
زندگی یعنی همین پروازها
صبح ها، لبخندها، آوازها
ای خطوط چهره ات قرآن من
ای تو جان جان جان جان من
با تو اشعارم پر از تو می شود
مثنوی هایم همه نو می شود
حرف هایم مرده را جان می دهد
واژه هایم بوی باران می دهد
شاعر : شهرام محمدی
0 دیدگاه